مردی مرتب و آرام، بسیار کم سخن با تواضعی خاص که ناخواسته ادب را در رفتار و گفتار طرف مقابل ایجاد میکرد، دعوت من را برای گفتگو پذیرفت. مردی را که میشناسم درمسیر زندگی بارها ناملایمات و بادهای وحشی روزگار، بیرحمانه جسم نحیفش را درنوردیده است اما کوچکترین آثار دلمردگی و پریشانی در چهرهاش مشهود نبوده و نه تنها نامهربانیها و سختی معیشت ذره ای از عشق او به زندگی و هنر را نکاهیده است بلکه با روحی بزرگ در جهان آگاهی و شعور قدم و قلم میزند و آثار فهم خود را با زبان شعر یا خطی خوش بر لوح ضمیر «اهل اشارت» مینگارد.
وقتی سوالی ساده از او میپرسی پاسخ هایش دستان تو را میگیرد و به اعماق ژرف فلسفه میبرد و تو با دهها سوال از خود باز میگردی و دست بر چانه شگفتی، به افق اندیشه هایش خیره میمانی. وی هنر را بهترین مونس، ارزش و سرمایه زندگی در جهان هستی میداند. احساس تعلق خاطر به اندیشههای کی یرکگارد فیلسوف، ادیب و نویسنده دانمارکی دارد و از او بسیار می گوید. فلسفه و ادبیات دو بال پرواز اویند در آسمان اندیشه، گر چه شرایط اقتصادی و معیشتی امکان ادامه تحصیل در رشته های مورد علاقه اش را سلب کرد اما خود با علاقه و تلاش غواص اندیشههای دریای فلسفه و ادبیات شد.
آنچه درپی میآید حاصل یک گپ صمیمانه با ابراهیم خانزاده هنرمندخوشنویس در اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان قدس می باشد.
استاد! مسیری که از کودکی تا به اکنون طی کردهاید را برایمان تعریف کنید.
متولد ۱۳۴۳ روستای لیسرود شهرستان لنگرود، از ۱۹ سالگی تا به امروز کلاس خوشنویسی رفتم و کار کردم. به دلیل شرایط اقتصادی نتوانستم به دانشگاه راه پیدا کنم ناگزیر به مدرک تحصیلی دیپلم بسنده کرده و در انجمن خوشنویسی کلاسها را تا مرحله فوق ممتاز گذراندم، دو دوره نیز کاندیدای دوره استادی شده و همچنان در انجمن مشغول کار کردن هستم. توفیق شاگردی استادان کیایی و استاد قربانی ،(در مقطعی کوتاه) را داشتهام، یک دوره نیز کلاسهای استاد امیرخانی را گذراندم. توفیق شاگردی کارگاه شعر شمس لنگرودی را در کارنامه خود دارم.گاه به گاه شعری میسرایم ولی هنوز موفق به جمع آوری و انتشار آنها نشده ام.
در انجمن خوشنویسان شهر قدس از بدو تاسیس (حدود ۱۵ سال) تدریس دارم. پیش از آن نیز در دانشگاه آزاد تهران مرکز در واحد فوق برنامه و آموزشگاههای ادبی تدریس ادبیات معاصر را داشته و دارم . تاکنون در جاهای مختلف مثل شهر قدس، شهریار، تهران و … ۶ نمایشگاه فردی و نمایشگاه های جمعی داشته ام.
تا جایی که میدانم خیلی تمایلی به حضور پررنگ در ادارات و مجامع را ندارید، چرا؟
چون «استقلال» در هنر برایم بسیار حائز اهمیت است و شخصاً معتقدم که مشارکت و آمد و شد های مرزبندی شده از هویت کار و استقلال هنرمند میکاهد ، بنابراین عمدتا بجز مکان هایی برای تدریس در انجمن ها و آموزشگاه ها علاقهای به حضور نداشته در نتیجه کم فعالیتی اجتماعی و تنهایی را ترجیح می دهم .
با این احوال از لحاظ اقتصادی متضرر نمی شوید؟
صددرصد ، اما عادت کرده ام فشارها را تحمل کنم. همیشه دغدغه های اقتصادی در زندگی افرادی مثل من وجود دارد اما ارزش زمان و استقلال فردی را ارزشمندتر می دانم.
پس با این نگرش گلایه از مشکلات و کاستی هایتان ندارید؟
نه گلایه ای ندارم چون امری خودخواسته و انتخابی است .
استاد! اساساً هنرمند غریب زاده می شود، حال اگر از پشتوانه مادی و معنوی خانواده و جامعه نیز برخوردار نباشید زندگی دشوار تر نخواهد بود و آیا از درون آزرده نیستید؟
قرار نیست هنرمند را درک کنند اگر قرار بود او را درک کنند که هنرمند نمی شد به قول شیخ اجل سعدی ،
من اول روز دانستم که با شیرین در افتادم که چون فرهاد باید شد دست از جان شیرینم
وقتی کسی راهی را انتخاب میکند قطعاً مسائل و مشکلات و فراز و نشیب مسیر را تا پایان، اندیشه کرده است و نیک می داند که اژدهای مشکلات و بلایا سر راهش خفته است. یادم هست زمانی که در حال آماده کردن تابلو برای مرحله استادی بودم و یک سال مهلت داشتم تا پس از تحویل تابلو ها برای ارزیابی در آزمون شرکت کنم. ۱۵ روز مانده به آزمون که بایستی کارها را تحویل میدادم چون نتوانستم کاغذ تهیه کنم در نتیجه کاری برای ارائه نداشته و از آزمون بازماندم .
خب این مشکلات بوده، هست و خواهد بود اما با این حال شخصاً تمایلی ندارم که متکی به کسی، جایی یا مرکزی باشم .
روزی به یک مسئولی گفتم شما اگر بخواهید مرا حمایت کنید بعد باید هدایت کنید که من هم هدایت پذیر نیستم (خنده).
۵۸ سال دارم، زندگی ام با بضاعت هنر گذشته، فقط خواندم و نوشتم خواندم و نوشتم.
یک وقتی در آستانه نوروز به قصد خرید لباس به تهران رفتم، در مسیر سری به کتابفروشی دوستم در میدان انقلاب زده و دیدم کتاب تمدن ویل دورانت آمده بیدرنگ به جای لباس، کتابها را خریدم. پس کسی که راهی را انتخاب کرده خودش به خوبی سختی های راه را میداند و می پذیرد.
استاد تاثیر اقلیم بر زندگی هنرمند چیست؟
شمس لنگرودی صحبت جالبی در رابطه با زادگاه انسان دارد ایشان معتقد بودند که اگر بتهوون در افغانستان به دنیا میآمد در نهایت سوت زن خوبی میشد. زادگاه انسان مهم است اما یک بخش از زندگی فرد مرهون تلاش فردی اوست و بخش دیگر نوع زیست و تربیت خانوادگی وی.
من یک روستایی هستم وقتی خسته میشوم سالی یک بار شبانه راهی دیار نیمایوشیج میشوم. در خانه نیما ۶-۵ ساعت خط مینویسم و در آن فضا بیتوته کرده و چهار تا شعر میخوانم چهار تا خاطره از مردم می شنوم و برمیگردم. پس این حال به خاطر آن حس روستایی و نوع زیست من هست که در آنجا کسب آرامش میکنم. همانطور که از کودکی یاد دارم همیشه در خانه روستایی پدریام به روی کسانی که قصد رحل اقامت در آن روستا را داشتند باز بوده و یا چنانچه غریبه ای قصد داشت شبی را در روستای ما به صبح برساند دیگران نشان خانه ما را می دادند. خود من نیز بر اساس همین تربیت و الگو تا به امروز در خانه ام به روی همه شاگردان و دوستانم باز است پس نوع زیست و الگو پذیری خانوادگی در قالب زادگاه اجتناب ناپذیر است.
از فردیت و انتخاب آگاهانه سخن گفتید، ارزشی مقدم بر تمام نیازها و حتی «مشهوریت» این فردیت را معنا کنید.
همان فردیتی که کی یرکگارد معنا کرده را معتقدم. از نظر وی فلسفه، فرایند شدن است، انسان طی رنج ها و محرومیت ها «خود» را میسازد اما در اکثر مواقع ما «خود» را به فعالیتهای مختلف پرتاب میکنیم تا با «خود» مواجه نشویم. حال آنکه رنج های ما سازنده است و هر کس خود باید صلیب تنهایی خود را به دوش کشد.
به منظور خود شدن، باید مسئولیتی را در قبال خویشتن بر عهده گرفت و از طریق انتخاب، باید به خود هویت بخشید و خود شدن را آغاز کرد. این عمل آگاهانه و حاصل اراده واقعی است.
با تکیه بر تاثیرپذیری و تاسی شما از افکار کی یرکگارد، بیشتر او را برای ما معرفی کنید .
سورن کییرکگارد یکی از متفکران دانمارکی در قرن نوزدهم بوده که نخستین بار تمرکز را از عالم خارج به فرد انسانی معطوف داشت. از نظر او خود شدن در روند فردیت به وجود میآید .
وی پدر معنوی اگزیستانسیالیسم است. اگزیستانس را برای فلسفه اش به کار برد چرا که او فلسفه را به عنوان بیانی از یک زندگی فردی کاملاً آزمون شده ملاحظه میکرد نه به عنوان ساختاری از یک نظام یکپارچه.
از نظر کییرکگارد عالیترین حقیقت، حقیقتی درون ذهنی یا فردی است. معتقد بود زندگی یک انتخاب غیر نظاممند است و فلسفه نظاممند یک دیدگاه غلط از زندگی آدمی را ارائه می کند. نگاه بدیعی که کگارد به خود داشت باعث انقلابی در فلسفه شد تفکر او به شدت تحت تاثیر فلسفه هگل و نزاع های فراوان با او شکل گرفت.
هنر چه چشمی به انسان میدهد و هنرمند از چه زاویه ای به جهان می نگرد که خاص میشود ؟
اگر مرد هست از هنر بهرهور هنر خود بگوید نه صاحب هنر (سعدی)
تفاوت یک هنرمند با یک انسان عادی شاید در این است که هنرمند از حوادث و رویدادهای زندگی الگو میگیرد، آن را با عواطف بسیار رقیق و احساسات و مکنونات قلبی خود پرورش میدهد و در قالب هنر ریخته و به مخاطب انتقال میدهد ووقتی آن را میخوانیم یا میبینیم از درک و دریافت احساس و تجربه ی یک نگاه تازه لذت برده وبه معنای ژرف آن پی میبریم .
عیب می جمله بگفتیهنرش نیز بگو نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند (حافظ)
هنرمند، قوانین عجیب و شگفتیهای جهان را ، ظریفانه تشخیص میدهد و نمود آن را در اثرش نمایان میکند.
عشق میورزم و امید که این فنّ شریف چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود (حافظ)
از آنجا که هنر ابزاری برای انتقال مفاهیم والای انسانی محسوب می شود و هنر و هنرمند رسالتی در جامعه بر دوش دارند رابطه هنرمند با جامعه خود را چگونه تبیین می کنید ؟
نیازجامعه به هنر امریست بدیهی چرا که هنر از آغاز زندگی تا به امروز همچنان با او و همراه او بوده و خواهد بود.
هنرمند مثل سایر افراد در جامعه است با این تفاوت که واکنش و حساسیت وی نسبت به حوادث و رویدادها رویکردی متفاوت دارد و قادر است واقعیات جامعه را با زبان قدرتمند و لطیف هنر بیان و تاثیرگذار نماید.
پس میشود نتیجه گرفت که هنرمند عامل امید و نشاط و روح جامعه است. غایتا رسالت هنر ایجاد رشد و کمال برای جوامع انسانی است.
پس با این جایگاه و رسالت رفیع چه اتفاقی میافتد که یک هنرمند گوهر درون خود را به خزف میفروشد و بعضاً صله بگیر میشود ؟
پاسخ این سوال ارزشمند را حافظ شیرین سخن به صراحت داده است :
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
این موضوع نیز به بضاعت هنری هنرمند برمیگردد. اگر هنرمند اندیشه ای پربار داشته باشد و جهان را با مطالعات همه جانبه در درون کاویده و به فضای فکری دیگران سفر کرده باشد و با ارزشهای ناب انسانی بزید قطعا آنقدر پشتش قوی میشود که به هرکسی و خسی نیاویزد و خود را معامله نکند و گوهر درون را در بازار مکاره دنیا به خزف نفروشد.
مصاحبه کننده: سارا پارسا