جماعت لوطی را تهرانیها هم با مرام و جوانمردی و تعصبشان به محله میشناختند و هم نامشان یادآور گردنکلفتی، زورگویی و اخاذی بود. با وجود این، لوطیگری برای خود مرام و مسلکی داشت؛ حتی منشور اخلاقی نانوشتهای داشت که اگر میخواستی تمام داش مشدیهای تهران نامت را با حسرت ببرند.
سر گذرها بساط خروس جنگیشان به راه بود. کوچک و بزرگ جمع میشدند تا ببینند امروز خروس فلان داش مشدی ظفر مییابد یا خروس جنگی بهمان چغاله مشدی بیشتر زخم میزند تا صاحبش اسم و رسمی در محله در کند. کفترباز هم بودند؛ آن هم از نوع تیرش.
وقتی کفتر سفید پاپرشان در هوا چند معلق میزد، بچههای محله برای این نمایش کف و سوت میزدند.
لوطی جماعت را تهرانیها با همین نشانهها میشناختند. جماعتی عمدتاً کم سواد با ظاهری متفاوت که گاهی؛ مثل پاسبان، خانههای محله را میپاییدند که نکند گذر دزد به محله شان بیفتد و گاهی هم چنان جنگ و دعوایی راه میانداختند که آزارش به صغیر و کبیر میرسید. با وجود این، ورود به جرگه لوطیها آسان نبود؛ مرامنامه نانوشتهای داشت و آزمونهای مردافکنی که خیلیها از عهده انجام آن برنمی آمدند. ما در این مقاله با کمک یکی از تهران شناسان به منشور اخلاقی لوطیها و آزمونهای عجیب و غریب ورود به دنیای لوطی گری در تهران قدیم پرداخته ایم.
برگی از منشور اخلاقی لوطیگری
جماعت لوطی را تهرانیها هم با مرام و جوانمردی و تعصبشان به محله میشناختند و هم نامشان یادآور گردنکلفتی، زورگویی و اخاذی بود. با وجود این، لوطیگری برای خود مرام و مسلکی داشت؛ حتی منشور اخلاقی نانوشتهای داشت که اگر میخواستی تمام داش مشدیهای تهران نامت را با حسرت ببرند، باید مو به مو به آن عمل میکردی. این تهران شناس میگوید: «ورود به گروه لوطیهای محله کار آسانی نبود. آنها کسی را به جمع خود راه نمیدادند، مگر اینکه قوانین نانوشته لوطیگری را رعایت میکرد. منشور اخلاقی نانوشتهای هم داشتند. اگر کسی میخواست لوطی شود باید از دسترنج خود نان میخورد، به بزرگترها احترام میگذاشت، از محرومان دستگیری میکرد، به محله و شهرش تعصب داشت و به مادیات بیاعتنا بود.» وی ادامه میدهد: «کسی که وارد حلقه جماعت لوطی میشد، نباید در مقابل بیغیرتها یا به قول خودشان پنطیها یا نالوطیها سر تعظیم فرود میآورد. نباید به خاطر مال دنیا پیش این و آن دست دراز میکرد و اگر رفیق به دردسر میافتاد باید از جان و مال مایه میگذاشت.»
ظهور لوطیها در عهد قجر
لوطیها را ادامهدهنده راه عیاران و پهلوانان قرن سوم هجری میدانند که بهعنوان یک طبقه اجتماعی در شهرهای بزرگ ظهور کردند. اما در تهران نخستین نشانهها از وجود این طبقه اجتماعی در منابع مکتوب به دوران قاجار برمیگردد؛ همان روزگاری که در گذرها لخلخ راه میرفتند و محلههای ناامن عهد ناصری را برای اهالی امن میکردند. زمانی به نمونهای از لوطیهای معروف عهد ناصری در منابع مکتوب اشاره میکند: «(م-گ) یکی از نخستین لوطیهای تهران است که نامش در منابع مکتوب آمده. او از لوطیان معروف محله سرپولک در زمان ناصرالدین شاه بود که مورد غضب عینالدوله قرار گرفت و پایش به زندان باز شد. معروف بود گاوکش چنان قدرتی در محله داشت که اگر لبتر میکرد میتوانست هزار مشدی را با خود همراه کند. اگرچه پس از روی کارآمدن حکومت مشروطه از زندان آزاد شد، اما چنان در زندان شکنجه شده بود که از ترس بازگشت دوباره به زندان مجبور به خودکشی شد.»
از چغاله مشدی تا باباشمل
لوطیها هم میان خودشان نظام طبقاتی داشتند؛ نه از آن نظامهای طبقاتی که ضعیفها همیشه ضعیف میمانند و قرار نیست هرگز رنگ بالانشینی را ببیند. در مرام و مسلک لوطیها که دم از جوانمردی میزدند، تازه واردها هم امید داشتند یک روز باباشمل محله شوند و یک دوجین نوچه پیش پایشان خم و راست شود. تازه وارد به جمع لوطیهای محله از مرتبه «چغاله مشدی» شروع میکرد. چغاله مشدی تازه خانه اول لوطیگری بود و اگر کسی میخواست داش مشدی یا لوطی شود، هزار جور آزمون و چالش پیش پایش قرار میگرفت. ایشان میگوید: «در نظام طبقاتی لوطیها، باباشملی آخرین مرتبه بود. هر محله برای خودش یک باباشمل داشت که مرجع داش مشدیها و جامع همه صفات یک لوطی تام و تمام بود؛ کسی که هیچ لوطی روی حرف او حرف نمیزد. معروف است تهران عهد قاجار در حدود ۱۵۰ سال پیش، ۱۵ باباشمل داشت که همگی از احترام ویژهای برخوردار بودند.»
لوطیگری بدون دموکراسی
باب صعود در سلسله مراتب لوطیگری باز بود؛ وی میگوید: «اگر از کارهایی مثل مرشد شدن در زورخانه و اخلاق داشی و لیاقت ذاتی برای رسیدن به باباشملی بگذریم، لوطیها باید برایترقی کارهای عجیب بسیاری انجام میدادند. کسی که میخواست در نظام طبقاتی لوطیها پیشرفت کند باید ثابت میکرد میتواند ۱۰ دست چلوکباب و ۴ من هندوانه را یک جا بخورد. بدون استراحت، ۳۰ دور در چالهحوض شنا کند یا یک مجمع پر از توت نوبرانه را از روستای حسنآباد کن روی دست بگیرد و بدون وقفه به تهران بیاورد.»
با وجود این، انتخابات در مرام لوطیها جایی نداشت. یعنی برای انتخاب باباشمل محله خبری از دمکراسی نبود. ایشان میگوید: «برای تعیین باباشمل محله انتخابی در کار نبود. همه لوطیهای جمع میدانستند که کدام داشی یا لوطی از بقیه لایقتر است و همه به حرف او گوش میکنند.»
دور این کارها را خیط بکش!
کسی که لوطی میشد، نباید سراغ هر شغلی میرفت. انگار هرچه مرتبه و درجه لوطیها بالاتر میرفت، دایره مشاغلشان هم محدودتر میشد. تازه واردها که هنوز یک پایشان بیرون جرگه لوطیگری بود و یکپایشان داخل گود، اجازه داشتند با شغلهایی مثل فرفرهسازی، دوغفروشی، چغالهفروشی، توتفروشی و… خرجشان را دربیاورند. اما امان از روزی که یک لوطی از سر ناچاری و نداری سراغ دلاکی، حمالی، حلاجی و مقنیگری میرفت؛ آنوقت از چشم لوطیها میافتاد و کلاهش پس معرکه بود.